۲/۱۵/۱۳۸۵

به آیندگان



واقعا که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم:
امروز فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.

اين چه زمانه ايست که
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زيرا دوستانی که در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
...

در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بيداد می کرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم....
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

خوراکم را ميان معرکه ها خوردم
خوابم را کنار مرده ها خفتم
عشق را بهايی ندادم
و از طبيعت بی صبرانه گذشتم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
...

آهای آيندگان، شما که از دل گردابی بيرون می جهيد
که ما را بلعيده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف می زنيد
از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.

به ياد آوريد که ما بيش از کفشهامان کشور عوض کرديم.
و نوميدانه ميدانهای جنگ طبقاتی را پشت سر گذاشتيم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

اين را خوب می دانيم:
حتی نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا کنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.

اما شما وقتی به روزی رسيديد
که انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنيد!



با کسانی که پس از ما به دنيا می آيند
— برتولت برشت، دانمارک ۱۹۳۹