آمدم به خوابات،
و بردمات به سرزمینی،
همه دوستی، همه نیکی.
نیامدی به خوابام،
و در بیداری نه نیز،
راه ندادیم، به سرزمینات.
تو عزیزی،
خود ندانی.
من عزیزم،
خود نخواهم.
مرا سوگندیست،
به بیعشقی.
تو را سیرتیست،
به مهرورزی.
من و تو،
تو و من،
به کجا توان گریزیم؟
و ز هم کجا گریزیم؟
همه شب،
گذشت به توبه،
که مگر رهی گشاید.
همه روز،
چو روی مهرت،
به توام راه نماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر