۱۰/۳۰/۱۳۸۴

خواب



ترس از جنگ، نظامی یا اقتصادی، اجتماعی یا عاشقانه؛ دردی‌ست که خواب را می‌کشد. معشوق را از برابر چشمانت می‌رباید تا خاطره‌اش را به گور بری. چشمانِ نیمه بسته، بینیِ نیمه سرخ و لب‌های نیمی گلگون‌ش را. دستی بر پیشانی، سپس تکیه‌گاهِ چانه؛ بالشی برای سر، و خاراندنِ میانِ سینه‌های بلوغ نیافته. زمزمه‌ی ترانه‌ای، نشانی از سنتِ خانوادگی، عشقِ به زندگی، مهرِ دخترانه و لطافتِ خواهرانه. فقط یک اشاره، جرقه‌ای به پهنای زندگی. خانه‌ای نیست شده و آرامشی دست نیافتنی. پناه‌گاهی لازم است، اختفائی ابدی، گوشه‌ای متفاوت و نامتجانس. خانواده‌ایست از دست رفته، برگشت ناپذیر.

هیچ نظری موجود نیست: