۶/۰۵/۱۳۸۵

زر و زنگار



خوب، من نفرین‌شده خواهم بود
روحت باز پیدایش می‌شود
که عجیب هم نیست
چون ماه کامل شده
و تو به سرت زد که تلفن کنی
و من این‌جا نشسته‌ام
دست به گوشی
می‌شنوم صدایی را که می‌شناختم
چند سال نوری قبل
که یک‌راست دارد سقوط می‌کند

آن طور که چشمان‌ات را به یاد دارم
آبی‌تر از خایه‌های سینه‌سرخ بود
گفتی شعرهایم تخمی بود
از کجا زنگ می‌زنی؟
یک باجه در شمال
ده سال پیش
چندتا دکمه برایت خریدم
تو برایم چیزی آوردی
هر دو می‌دانستیم که از خاطرات چه خواهد ماند
آن‌ها زر و زنگار می‌آورند

خوب، در صحنه ظاهر شدی
مثل یک اسطوره
پدیده‌ی کثیف
آواره‌ی اصیل
تو بغل‌ام سرگردان شدی
و همان‌جا ماندی
لختی گمشده در دریا
باکره مفت مال تو بود
بله، دخترک نیمه جان
صحیح و سالم نگه‌ات می‌دارد

حالا می‌بینم که ایستاده‌ای
برگ‌های زرد این‌ور و آن‌ور می‌ریزند
و برف بر مو‌هایت نشسته
حالا از پنجره به بیرون لبخند می‌زنی
از آن هتل مزخرف
آن طرف میدان واشنگتن
نفس‌مان ابر سفیدی می‌شود
در هم می‌آمیزد و به هوا می‌رود
با من جدّی صحبت می‌کنی
ما می‌توانستیم مرده باشیم آن‌گاه و آن‌جا

حالا به من می‌گویی
حسرت‌انگیز نیستی
پس یک کلمه‌ی دیگر به‌جایش بگو
تو که با کلمات خوب بازی می‌کنی
و خوب چیزها را مبهم نگه می‌داری
چون حالا قدری از آن ابهام را نیاز دارم
به وضوح این‌ست تمام پرخاش‌ات
آره، خیلی عاشق‌ات بودم
و اگر زر و زنگار پیشکش‌ام می‌کنی
تاوانش را داده‌ام

—Joan Baez, Diamonds & Rust, 1975
Thanks to Wolf

۲ نظر:

Behnam گفت...

Wolf's version:

آره، هميشه‌ی خدا يه جونور لعنتی‌ام
باز روحت پيداش می‌شه
اصلا تعجب نداره
آخه بدر کامله
به سرت زد، تليفون کنی
من این‌جا نشستم
گوش به زنگ
صدایی رو می‌شنوفم که يه روزی می‌شناختم
يه چن سال نوری می‌شه
که یه‌راست داره سقوط می‌کنه

اون‌جوری که چشات تو يادمه
از خایه‌های سینه‌سرخ يه نمه آبی‌تر بود
بم گفتی که شعرام تخمین
حالا از کجا زنگ می‌زنی؟
از یه باجه تو شمال
ده سال پیش
چندتا دکمه واست خریدم
تو برام يه چیزی آوردی
دوتايیمون می‌دونستیم آخرش چی‌می‌مونه از خاطرات
آره، اونا زر و زنگار می‌آرن

خوب، رو صحنه پيدات شد
مثه یه اسطوره
يه چيز کثیف
يه آواره‌ی اصیل
تو بغل‌ام گم و گور شدی
همون‌جا موندی
واسه يه مدت گمشده تو دریا
باکرهه مفت مال تو
آره، دختره‌ی نیمه جون
صحیح و سالم نگه‌ات می‌داره

حالا می‌بینم که وایسادی
برگای زرد این‌ور و آن‌ور می‌ریزن و
برف رو مو‌هات نشسته
حالا از پنجره رو به بیرون لبخند می‌زنی
از اون هتل مزخرف
اون طرف میدون واشنگتن
نفس‌مون يه ابر سفید می‌شه
تو هم می‌‌پيچه و می‌ره به هوا
با من عين آدمای جدّی حرف می‌زنی
هيچ بعيد‌ نبود بميريم همون‌روز، همون‌جا

حالا بم می‌گی
چرا واسه تو حسرت بخورم
خوب یه چيز دیگه ‌جاش بگو
تو که خوب بلدی با کلمات بازی ‌کنی و
خوب حاليته که چطو همه چیو درهم‌برهم ببافی
آخه حايلت‌نيس که الان يه ريزه از اون شلوغی و ابهامو می‌خوام
همه‌ی جنگ و دعوات به همين روشنيه
آره، خیلی می خواستمت
حالام اگه زر و زنگار پیشکش‌ام می‌کنی
تاوونشو پس دادم

ناشناس گفت...

این چه شاهکاری بود. حالی بردیم. اون یکی ورژن خودته؟