۱۰/۰۷/۱۳۸۴

آوای رهایی



برخیز… از خوابت
پاک کن اشک‌هایت
امروز… می‌گریزیم
رها می‌شویم

جمع کن وسایل‌ات را
و بپوش لباس‌ات را
تا پدرت نفهمیده
تا… رهایی‌امان به درک نرفته

نفس بکش… ادامه بده
جرئت‌ات را… از دست مده
نفس بکش… ادامه بده
من قادر نیستم… یک‌تنه

برایمان ترانه‌ای بخوان
ترانه‌ای که گرم نگه داردمان
سرماییست سخت
سوزیست سخت

می‌توانی بخندی
متزلزل خنده‌ای
آرزو کنیم که رسم و رسوم‌ات
در هم بشکندت
اکنون یکی شویم
در جاودانه آرامشی

آرزو کنیم که خاموش شی… خاموش
آرزو کنیم که خاموش شی… خاموش
آرزو کنیم که خاموش شی… خاموش

[Thanks to My Reticence - دی‌ماهِ ۱۳۸۴]

هیچ نظری موجود نیست: