
خوب، من نفرینشده خواهم بود
روحت باز پیدایش میشود
که عجیب هم نیست
چون ماه کامل شده
و تو به سرت زد که تلفن کنی
و من اینجا نشستهام
دست به گوشی
میشنوم صدایی را که میشناختم
چند سال نوری قبل
که یکراست دارد سقوط میکند
آن طور که چشمانات را به یاد دارم
آبیتر از خایههای سینهسرخ بود
گفتی شعرهایم تخمی بود
از کجا زنگ میزنی؟
یک باجه در شمال
ده سال پیش
چندتا دکمه برایت خریدم
تو برایم چیزی آوردی
هر دو میدانستیم که از خاطرات چه خواهد ماند
آنها زر و زنگار میآورند
خوب، در صحنه ظاهر شدی
مثل یک اسطوره
پدیدهی کثیف
آوارهی اصیل
تو بغلام سرگردان شدی
و همانجا ماندی
لختی گمشده در دریا
باکره مفت مال تو بود
بله، دخترک نیمه جان
صحیح و سالم نگهات میدارد
حالا میبینم که ایستادهای
برگهای زرد اینور و آنور میریزند
و برف بر موهایت نشسته
حالا از پنجره به بیرون لبخند میزنی
از آن هتل مزخرف
آن طرف میدان واشنگتن
نفسمان ابر سفیدی میشود
در هم میآمیزد و به هوا میرود
با من جدّی صحبت میکنی
ما میتوانستیم مرده باشیم آنگاه و آنجا
حالا به من میگویی
حسرتانگیز نیستی
پس یک کلمهی دیگر بهجایش بگو
تو که با کلمات خوب بازی میکنی
و خوب چیزها را مبهم نگه میداری
چون حالا قدری از آن ابهام را نیاز دارم
به وضوح اینست تمام پرخاشات
آره، خیلی عاشقات بودم
و اگر زر و زنگار پیشکشام میکنی
تاوانش را دادهام
—Joan Baez, Diamonds & Rust, 1975
Thanks to
Wolf